لبخندش را تقسیم کرد…

خنده اش به من رسید،لب هایش به دیگری…!
وگریه های بی صداسهم من است هنگامی که جای لبانت راسیگارسفیدم پرکرده است…

 

 



تاريخ : جمعه 31 مرداد 1393برچسب:, | 1:16 | نویسنده : Lonely boy |

 

 

 

طفلک دلم!

اسباب بازیهایش را از او گرفته ام

روزها بق کرده گوشه ى مى نشیند و مظلومانه شکنجه ام میکند!

چه بى عاطفه شده ام

بیچاره با همین خاطرات اندک،

خوش بود…

 

 



تاريخ : جمعه 31 مرداد 1393برچسب:, | 1:8 | نویسنده : Lonely boy |

 

 

 

اهل کرمانم...
روزگارم بد نیست.
تکه نانی دارم ، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.
مادری دارم ، بهتر از برگ درخت.
دوستانی ، بهتر از آب روان.

و خدایی که در این نزدیکی است:
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند.
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.

من مسلمانم.
قبله ام یک گل سرخ.
جانمازم چشمه، مهرم نور.
دشت سجاده من.
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم.
در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف.
سنگ از پشت نمازم پیداست:
همه ذرات نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد ، گفته باد سر گلدسته سرو.
من نمازم را پی “تکبیره الاحرام” علف می خوانم،
پی “قد قامت” موج.

کعبه ام بر لب آب ،
کعبه ام زیر اقاقی هاست.
کعبه ام مثل نسیم ، می رود باغ به باغ ، می رود شهر به شهر.

 

 



تاريخ : پنج شنبه 30 مرداد 1393برچسب:, | 20:47 | نویسنده : Lonely boy |

 

 

 

نیمکت عاشقی یادت هست؟
کنار هم، نگاه در نگاه و سکوتمان چه گوش نواز بود..
بید مجنون زیر سایه اش امانمان داده بود،
برگهای رنگینش را به نشانه عشقمان بر سرمان می ریخت..
او نیز عاشق بودنمان را به رخ پاییز می کشید،
اما اکنون پاییز.. نبودنت را، جداییمان را به رخ می کشد.

بگو، صدایم کن، بیا تا دوباره ما شویم،
مرحمی بر سوز دلم باش، نگاه کن، پاییز به من می خندد، بیا داغ جداییمان را به دلش بگذاریم.
بیا کلاغ ها را پر دهیم تا خبر وصلمان را به پرستوها مژده دهند.
دوباره صدایم کن..

 

 

 



تاريخ : پنج شنبه 30 مرداد 1393برچسب:, | 1:0 | نویسنده : Lonely boy |

 

 

 

برای لمس دستای لطیفت
من هر شب لحظه ها رو می شمارم
همه دلواپسی هام مال اینه
ازت خاطره خوبی ندارم

کمی زوده بری آسوده باشی
بدون من و یاد چشم خیسم
کمی زوده بخوای از من جدا شی
نرو با رفتنت دیونه می شم

کمی زوده بفهمی
یکی حس می کنه تو مهربونی
یکی حس می کنه تو کل دنیا
تویی که درد اونو خوب می فهمی

برو ولی بدون هنوز شکستن
برای دل من یه کمی زوده
به یاد اون همه خاطره هامون
که توش خاطره خوبی نبوده

کمی زوده بری آسوده باشی
بدون من و یاد چشم خیسم
کمی زوده بخوای از من جدا شی
نرو با رفتنت دیونه می شم

 

 



تاريخ : پنج شنبه 30 مرداد 1393برچسب:, | 1:57 | نویسنده : Lonely boy |

 

 

 

باران می بارد …

چترم می لنگد

فکر داشتنت بر روی صورتم می ماسد

و تو فصل هاست که چترت بسته است

باران می بارد …

زیر سقف آسمان

من می مانم و …

صدای قدم های تو

و روز های بی خاطره …!!!

 

 



تاريخ : پنج شنبه 30 مرداد 1393برچسب:, | 1:50 | نویسنده : Lonely boy |

 

 

“سیب”
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

 

 



تاريخ : چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:, | 16:57 | نویسنده : Lonely boy |

 

 

 

کلماتم را
در جوی سحر می‌شویم
لحظه‌هایم را
در روشنی باران‌ها

تا برای تو شعری بسرایم، روشن
تا که بی‌دغدغه بی‌ابهام
سخنانم را
در حضور باد
این سالک دشت و هامون
با تو بی‌پرده بگویم

که تو را
دوست می‌دارم تا مرز جنون

 

 



تاريخ : چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:, | 16:38 | نویسنده : Lonely boy |

 

 

 

امشب دوباره دلم بی صدا شکست
امشب دلم باز بی صدا شکست
امشب دوباره دلم بی صدا شکست
با گریه ای غریب و غمی آشنا شکست
تا کهکشان غرقه شدن در خیال تو
پرواز کرد و چون مرغی رها شکست
یک عمر من شکستم و با درد ساختم
اما کسی نگفت چرا بینوا شکست
ماندم میان موج غریبی ز اشک و آه
کشتی صبرم از ستم ناخدا شکست
امشب ستاره ها پی دلداری آمدند
اما ز داغ من دلشان تا خدا شکست
باز به داد دلم رسی……..ای کاش
امشب دوباره دلم بی صدا شکست!

 

 



تاريخ : چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:, | 16:33 | نویسنده : Lonely boy |

 

 

 

مادر یعنی زندگی ،
مادر یعنی عشق ،
مادر یعنی مهر ،
مادر یعنی اون فرشته ای که با اشکت  ، اشک میریزه ،
با خنده هات می خنده ،
مادر یعنی اون فرشته ای که نگاهش به توئه و با هر لبخندت ، زندگی میکنه ،
مادر یعنی اون فرشته ای که موهاش سفید میشه برای بزرگ کردنت و به تو میگه ؛ پیر بشی مادر ، درد و بلات به جونم...
مادر یعنی اون فرشته ای که صبح که خوابی آروم میز صبحونه رو میچینه تا وقتی بلند شدی زندگی رو لمس کنی ،
مادر یعنی اون فرشته ای که شبایی که غم داری یا مریضی تا صب بالا سرت می شینه و نگرانه ،
مادر یعنی اون فرشته ای ، که وقتی موقع کار میگی خسته شدم ، با اینکه پاهاش درد میکنه میگه تو بشین مادر من انجام میدم ،
مادر یعنی اون فرشته ای که هیچ وقت باور نمیکنی مرض بشه یا پیر بشه ، چون همیشه و توی هر حالتی به روت لبخند میزنه ،
مادر یعنی اون فرشته ای که طاقت دیدن اشکاش رو نداری ...
مادر یعنی همه زندگی ...

 

 

 



تاريخ : چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:, | 14:5 | نویسنده : Lonely boy |

 

 

 

پاییز رنگی نداشت ، اگر درختی نبود

بهار هم ….

من هم، اگر تو ….

 

 



تاريخ : چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:, | 13:52 | نویسنده : Lonely boy |

 

 

 

فقط میتونم بگم یادش بخیر...

 



تاريخ : چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:, | 12:49 | نویسنده : Lonely boy |

 

 

 

 

کجایید ای شهیدان جدایی                        بلا جویان دشت کر بلایید

کجایید ای سبکبالان   عاشق                     پرنده تر زمرغان هموایی

کجایی ای امام ورهبرما                             کشی دست نوازش بر سرما

شهیدان نوگل باغ بهشتند                         شهادت نامه را با خون نوشتندرفیقان

رفته اند نوبت به نوبت                               خدایا نوبتم کی خواهد آمد

همه رفتند و تنهامانده ام من                      زخیل عاشقان جا مانده ام من

در باغ شهادت را نبندید                            به ما بیچارگان زان سونخندید

امیر المومنین مولای مردان                        شهادت را نصیب ما بر گردان 

مرا عشق حسین دیوانه کرده                    به گرد شمع خود بر وانه کرد

همه سوی خدا گردیده راهی                     ولی من مانده ام بارو سیاهی

گل نرگس بیا دردم دواکن                           مرا با دیدنت  حاجت را کن

خدا یا تا ظهور دولت یار                             گل پیغمبر ما را نگهدار

 

 



تاريخ : چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:, | 10:58 | نویسنده : Lonely boy |

 

 

 

 خدایا من صبورم..

 اما صبوری من چه میداند

 که دلتنگی چیست...

یادگاری از عشقم...!!



تاريخ : چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:, | 9:59 | نویسنده : Lonely boy |

 

 

 

تو کجایی سهراب؟ آب را گل کردند
چشم ها را بستند و چه با دل کردند…
وای سهراب کجایی آخر؟……زخم ها بر دل عاشق کردند خون به چشمان شقایق کردند..
تو کجایی سهراب؟ که همین نزدیکی عشق را دار زدند, همه جا سایه ی دیوار زدند…
وای سهراب دلم را کشتند…..

 

 



تاريخ : چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:, | 9:30 | نویسنده : Lonely boy |

 

 

یادم می آید گفته بودی
ساده و کوتاه نویسی را دوست داری
تقدیم به تو ساده و کوتاه تنها همین ۲ کلمه :
برگـــــــرد ……..
دلتنــــــــگم …….

 

 



تاريخ : سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:, | 23:53 | نویسنده : Lonely boy |

  

 

 

از تو بگذشتمو بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان با دگران وای به حال دگران

میروم تا که به صاحب نظری بازرسم

محرم ما نبوَد دیده ی کوته نظران

دل چون آینه ی اهل صفا میشکنند

که ز خود بیخبرند این ز خدا بیخبران

دل من دار که در زلف شکن در شکنت

یادگاریست ز سر حلقه ی شوریده سران

گل این باغ به جز حسرت باغم نفزود

لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیدادگران بخت من آموخت تُرا

ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن

کاین بود عاقبتِ کارِ جهانِ گذران

شهریارا غم آوارگی و دربدری

شورها در دلم انگیخته چون نوسفران

 

 

 



تاريخ : سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:, | 23:6 | نویسنده : Lonely boy |

 

 

 

باید فراموشت کنم

چندیست تمرین می کنم

من می توانم ! می شود !

آرام تلقین می کنم

حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ….

تا بعد، بهتر می شود ….

فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم

من می پذیرم رفته ای

و بر نمی گردی همین !

خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم

کم کم ز یادم می روی

این روزگار و رسم اوست !

این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین می کنم …

 

 

 



تاريخ : سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:, | 23:3 | نویسنده : Lonely boy |

 

 



تاريخ : سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:, | 23:0 | نویسنده : Lonely boy |

  

 

 

اصـــــلا به روی خـــودم هـــــم نمے آورم که نیـــستی

هـــــر روز صبـــــح

شـــماره ات را مےگـــیرم

زنـــــی می گوید: دســتگــاه مشـــترک …

حرفــــش را قــطــع مےکنم

صدایـــت چرا انقـــدر عـــوض شـــده عزیـــزم؟

خوبی؟ ســــرما که نخورده ای؟

مے دانی دلـــم چقـــدر بـــرایـــت تنـــگ شـــده است؟

چنـــد ثانیــه ای ســـکوت مے کنم

من هـم خـــوبم

مزاحــمت نمے شوم

اصـــلا به روی خـــودم هـــم نمے آورم کـه نیــســتی !…​

 

 

 



تاريخ : سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:, | 22:46 | نویسنده : Lonely boy |

 

 

 

گاهی
شلوغی پیاده رو بهانه ی خوبیست
که دست های کسی را برای همیشه گم کنی
درست در لحظه ای که تکه ای از دوستت دارم هنوز
در دهانت است ..

آنوقت دیگر چه فرق می کند
بر پیاده روهای خلوت همیشه باران ببارد
یا دست هایت را به هر که نشان می دهی به جا نیاورد ؟

او با تمام رهگذران بی تفاوت از کنارت می گذرد
با تمام مسافران چمدان می بندد
و هر روز با اولین قطار صبح آنقدر دور می شود
که تمام مزارع قهوه هم نتوانند
حرفی در دهان فنجان ها بگذارند ..

 

 



تاريخ : سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:, | 22:42 | نویسنده : Lonely boy |

 

 

 

نگاهم به سوی درختان باغمان
با دلهره قدم برمی دارد
شاید
امیدی دارم هنوز
به دیدن تو در حین چیدن میوه هایشان …

 

 



تاريخ : سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:, | 22:37 | نویسنده : Lonely boy |

 

 
 
 
 
تلنگر می زند امشب
 
کسی بر سقف این خانه
 
تویی باران ؟
 
تو ای مهمان ناخوانده
 
بزن باران !
 
تو هم زخمی بزن
 
بر زخم این خانه ….
 
بزن آهنگ زیبایت
 
صدای چک چک سازت
 
میان کاسه ی خالی
 
شکنجه می کند امشب
 
من تنهای زندانی ….
 
تو ای باران
 
از این ویرانه دل بگذر
 
یقین بیرون این خانه
 
هزاران دل ، هوای عاشقی دارند ….
 
 
 


تاريخ : سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:, | 22:23 | نویسنده : Lonely boy |